۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

برکت زلزله

تا حالافکر کردید که اگه یه زلزلۀ هشت ریشتری تو تهران بیاد چقدر به نفع نظام می‌شه؟
 فکرشو بکنید: به دلیل کاهش شدید جمعیت، ترافیک کم می‌شه، آلودگی صوتی، آلودگی هوا و فضای غبارآلود کم می‌شه، آت و آشغال‌ها، ته‌سیگارها و تف‌های کف خیابونا کم می‌شه. بافت‌های فرسوده بدون هیچ خرجی تخریب می‌شن، درصد زیادی از معترضین (منافقین) به هلاکت می‌رسن، به دلیل خوانده شدن میلیون‌ها رکعت نماز آیات و میت و قرائت فاتحه یک فضای معنوی خاصی شهر رو در بر می‌گیره...
پس بر ما است که برای حفظ نظام مقدسمون دعا کنیم که یک زلزلۀ مشتی تو تهران بیاد.

۱۳۸۸ بهمن ۷, چهارشنبه

نشانه

ایشان خاطرنشان کردند. اگه گفتید کی؟

۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

شعر نیلوفر

شعری از سهراب سپهری:

از مرز خوابم می‌گذشتم،
سايۀ تاريك يك نيلوفر
روی همۀ اين ويرانه ها فرو افتاده بود.
كدامين باد بی‌پروا
دانۀ اين نيلوفر را به سرزمين خواب من آورد؟
***
در پس درهای شيشه‌ای رؤياها،
در مرداب بی‌ته آيينه‌ها،
هر جا كه من گوشه‌ای از خودم را مرده بودم
يك نيلوفر روييده بود.
گويی او لحظه لحظه در تهی من می‌ريخت
و من در صدای شكفتن او
لحظه لحظه خودم را می‌مردم.
***
بام ايوان فرو می‌ريزد
و ساقۀ نيلوفر بر گرد همۀ ستون‌ها می‌پيچد.
كدامين باد بی‌پروا
دانۀ نيلوفر را به سرزمين خواب من آورد؟
***
نيلوفر روييد،
ساقه‌اش از ته خواب شفّافم سركشيد
من به رؤيا بودم
سيلاب بيداری رسيد
چشمانم را در ويرانۀ خوابم گشودم
نيلوفر به همه زندگی‌ام پيچيده بود
در رگهايش من بودم كه می‌دويدم
هستی‌اش در من ريشه داشت
همه من بود
كدامين باد بی‌پروا
دانۀ اين نيلوفر را به سرزمين خواب من آورد؟

۱۳۸۸ دی ۲۹, سه‌شنبه

اتوبوس‌نامه

تو صف اتوبوس می‌ایستم. هیجده نفر جلوی من هستند، پس هیجده تا اتوبوس که بیاد نوبتم میشه که سوار بشم. توی صف دو نفر مناظره می‌کنند:
 - آقا صفه ها...صفه یابو...
- چی؟ با کی بودی؟ دستت تو جیب من چیکار می‌کنه؟
...
بالاخره می‌رسم اول صف. مناظره‌ها ادامه داره:
  آقا بذار پیاده شن...عزیز برو وسط جا هست... یواش الاغ... آقا درو بزن من چیزم گیر کرده...
...
تو اتوبوس به در تکیه دادم و وزن یه آقای چاق رو که دماغش به دماغ من چسبیده تحمل می‌کنم، تو یه دستم کیفه و دست دیگم رو جیب چپمه. آرزو می‌کنم کاش پنج-شش تا دست دیگه هم داشتم تا از جیب پشت، جیب پیرهن و اعضا و جوارحم محافظت کنم.  دارم از اوپس اوپسی که از هندزفری بغل‌دستیم ساطع میشه لذت می‌برم که صدایی با دسی‌بل دو برابر حد زیان‌آور پرده گوشمو به لرزه در میاره:
  الو...هَین؟... هَین؟...آره الان تهرانم. فاطی خوبه؟... چرا؟ اسهال شده؟...آمپولشو زده؟...
 ....
پیرمردی که در گرمای 42 درجه کت و ژاکت پوشیده و کلاه کاموایی سرش گذاشته، همه رو به فیض می‌رسونه: 
 بر خاتم انبیا محمد مصطفی (ص) صلوات... سلامتی خودتان خانوادتان، آقای رارنده، صلوات دوم بلندتر ختم کن... پیروزی رزمندگان اسلام، سلامتی رهبر، نابودی آمریکای جهانخوار، صهیونیست جنایتکار، موسوی، کروبی، خاتمی صلوات...
 و سپس شروع به خواندن آیة‌الکرسی با صوت و لحن می‌کنه.
...
به چهارراه ولیعصر (عج) می‌رسیم.
  آقا سبزه سر جدت برو...
و می‌رود. اما با ترمز ناگهانی راننده همه‌مون همدیگرو در آغوش می گیریم. راننده به مدت 24 ثانیه دستشو رو بوق می‌ذاره و فریاد می‌زنه:
  حیف اون گوسفندا نبود فروختی اومدی نیسان خریدی؟
...
نیم‌ساعت بعد همچنان چهارراه ولیعصر (عج) هستیم که راننده تصمیم به حرکت می‌گیره. درو که می‌زنه خانم میانسالی میگه آقا بی‌زحمت من پیاده می‌شم. در باز می‌شه و خانم میانسال پیاده می‌شه، با طمانینه خاصی به سمت در جلو حرکت می‌کنه. زیپ کیف دستیشو باز می‌کنه و توشو حفاری می‌کنه تا یه کیف پول از توش درآره. زیپ کیف پولم باز می‌کنه و اونم حفاری می‌کنه و یه اسکناس پنج هزار تومنی درمیاره و می‌ده به راننده.
....
جوانی سوار اتوبوس می‌شه و بعد از آوازی نامفهوم می‌گه:
  برادرا، خواهرا، ایشالله ابی‌الفضل نگهدارتون باشه، دو هفته است چیزی نخوردم، فکر نکنید فقط شب جمعه باید کمک کنید... نه، سه‌شنبه هم روز خداس... منم هشت تا بچه دارم، چارتاشون مریضن، سه‌تاشون سربازن، دوتاشونم جهاز ندارن، زنم بیکاره.. خانوما، آقایون، خدا ناامیدتون نکنه...
....
حالا دارم به یه استراتژی فکر می‌کنم که این دو قدم که از در فاصله گرفتم رو چطور طی کنم تا پیاده شم.
  ببخشید... ببخشید...ببخشید...

۱۳۸۸ دی ۱۹, شنبه

نيازهاي جوانان


قشر جوان بخش عمده‌ای از جمعيت جامعۀ ما رو تشكيل ميده. هر روز در رسانه‌ها می‌شنويم و می‌خوانيم كه جوانان ما فلان جوانان ما بهمان. جوانان آينده‌سازان مملكتند، مشكلات جوانان چنين و چنان... اما آيا براستی مسئولين و مردم جوانان را به‌خوبی می‌شناسند تا برای آن‌ها برنامه‌ريزی كنند؟
بنده قصد دارم در اين نوشتار جوانان برومند مملكتمونو به طريق كاملاً علمی و دقيق دسته‌بندی و نيازهای هر دسته رو معرفی كنم. شايد اين تحليل جامع بتونه به مسئولان ذی‌ربط و بی‌ربط در تشخيص راهكارهای برون‌رفت از وضع فعلی جوانان اين مرزوبوم كمك كنه. البته اين دسته‌بندی به پسرا مربوط ميشه. دخترا زياد مهم نيستن. شايد دسته‌بندی اونا رو هم بعداً گفتم.
دستۀ اول: اولين دسته دانشجوها هستن. گروهی كه بوی ان‌دماغ فيل ميدن. معمولاً به سرووضعشون ميرسن، از بالای شهر يا پايين شهر يا از هر كوره‌دهاتی كه اومده باشن، ادعاشون ماتحت خرو پاره مي‌كنه. به همه چيز كار دارن. سياست، هنر، ادبيات، فوتبال و غيره و ذلك. اولين نياز اين دسته نمره است. جونشونو ميدن برای نمره و اگه بهشون نرسه دست به كارای غيراخلاقی ميزنن. دوميش همكلاسی از نوع دافه اونم به تعدادی كه به هر نفر لااقل يكی يه دونه برسه. اگه جداشون كنی دچار پوچی ميشن. سوميشم اينترنت پرسرعت جهت چت كردنه. نكتۀ جالب در باب اين دسته اينه كه به‌لحاظ فيزيولوژيكی از احتياجات طبيعی آدميزاد من‌جمله غذا و خواب بي‌نياز هستن.
دستۀ دوم: جوان رعنايی رو تصور كنيد، با شلوار پارچه‌ای مشكی گشاد چين‌دار، پيرهن گلگلی با زمينۀ مشكی، كاپشن چرمي مشكی (از اينا كه پايينش كش داره و ميچسبه به بدن)، پشت موی بلند، جلوی موی فوكلی و سبيل نازك كه يه زنجير رو داره ميچرخونه و يه لُنگ دور مچش پيچيده. از اين موجودات حتماً ديديد. بعضيا فكر ميكنن فقط تو پايين شهر از اينا هست، اما اشتباه ميكنن؛ در هر نقطۀ ايران كه فكرشو بكنی از اينا پيدا ميشه. معمولاً سر چهارراه روی تَرك موتور قراضه‌شون (عمود بر راستاي موتور) ميشينن و به يه نقطه خيره ميشن. راستای نگاهشونو كه دنبال كنی قطعاً به يه جنس مؤنث ميرسی. اين گروه كلاً از عصر ارتباطات، سياست و جريانات روز بي‌خبرن. نيازهای اوليه‌شون شامل كفتر، نوار داود مقامی و جواد يساری و فيلم بهروز وثوقی ميشه.
دستۀ سوم: عده‌ای بين اين دسته و دستۀ دوم تفاوت قائل نميشن. اما بررسی علائق و نيازهای اين دو دسته حاكی از تفاوت فيمابين اونهاست. اعضای دستۀ سوم معمولاً كاپشن سفيد و آبی، شلوار شش‌جيب يا جين روشن با كمربندی به پهنای نيم‌متر و كتونی سفيد به‌غايت داغون می‌پوشن، يقه‌شون تا بالای نافشون بازه و كلاه لبه‌دار سرشون ميذارن. به‌علاوه، حتماى يه زنجير دورگردنشون، يه آدامس تو دهنشون و يه سيگار تو دستشون هست و موهاشونم گويی سگ ليسيده. اگر استاديوم فوتبال رفته‌باشيد، 99% آدما از اينا هستن. نيازهای حياتی اين دسته موتور كراس جهت تك‌چرخ زدن تو خيابون، دختر مناسب جهت تيكه انداختن، رفيق جهت فحش‌های ناموسی و بهونه جهت دعوا و چاقوكشی است.
دستۀ چهارم: مشاهدۀ چهرۀ پاك اين جوانان خوش‌سيما بهجت و سرور رو براي برای هر بيننده‌ای به ارمغان مياره. چهره‌ای متبسم و نورانی مزين به محاسن به ميزان كافی، با موهای شانه كرده به بغل، پيرهن آستين‌بلند سفيد كه دكمۀ آستين‌ها و يقه‌اش (دكمۀ تقوا) بسته است، ادعيه‌ای داخل جيبش موجوده و روی شلواری پارچه‌ای قرار می‌گيره و همچنين تسبيحی در دست و اغلب شكمی برآمده، از نشانه‌های اين گروهه. اصلاً مهم نيست كه چه سطحی از تحصيلات داشته‌باشن، چون از مغز همه‌شون يه سيم مستقيماً وصل ميشه به دهان مقام معظم رهبری (مدظله‌العالي). حُسن مهم اين گروه اينه كه بيشتر از اينكه اينا به مسئولين نياز داشته‌باشن، مسئولين خصوصاً در مواقع بحرانی به اينا نياز دارن.
دستۀ پنجم: اعضای اين دسته به‌تدريج دارن حوزۀ نفوذشونو از بالای شهر به ساير نقاط گسترش ميدن. برای اينكه شناساييشون كنيد كافيه كه از ديدن لباساشون خنده‌تون بگيره. به‌علاوه، معمولاً ضريب هوشي پايينی دارن، موهاشون بلند و آغشته به انواع مايعاته و همۀ خلاقيتشونو در ساختن ريش و سبيلی صرف ميكنن كه شمای بيننده تا حالا نديده‌باشين. اين دسته از ساير دسته‌ها نيازمندتر هستن؛ مثلاً وقتي ماشينشون پرشيا باشه به زانتيا احتياج دارن و وقتي زانتيا داشته‌باشن محتاج ماكسيما هستن. اما نيازهای اين دسته رو به‌جای مسئولين باباشون برآورده ميكنه. البته از همين امكانات اندك به‌خوبی استفاده ميكنن، مثلاً برای خوشحال كردن دوست‌دختراشون و سگشون تو خيابون تيك‌آف و لايی ميكشن. معمولاً هم تو انتخاب سگ خوش‌سليقه‌تر از انتخاب دوست‌دختر هستن.

نتيجه‌گيری: پيشنهاد من اينه كه مسئولين در راستای نهضت خدمت‌رسانی و پاسخگويی به جوانان، همۀ جوانان رو بريزن تو دريا. اين راهكار كاملاً يه نوآوريه كه به شكوفايی می‌انجامه، چرا كه الگوی مصرف غذای ماهی‌ها رو اصلاح ميكنه و جمعيت ماهی‌ها زياد ميشه و برادرانمون در روسيه و كشورهای حاشيۀ خليج فارس حالشو می‌برن.