۱۳۹۱ شهریور ۱۸, شنبه

مناجات

چند ماه پيش بود كه سه تا اتفاق خوب در عرض يك ماه برام افتاد. ماشين خريدم، دكترا قبول شدم و ازدواج كردم. به‌نظر ميومد خداوند يه دستى رو سرم كشيده. بعد از مدت كوتاهى، ماشينم توى يه تصادف داغون شد و دكترام هم به عللى رفت رو هوا. خدايا! حواست باشه در مورد سومى اصلاً باهات شوخى ندارم!

بعد از مدتى

شايد يكى از اثرات تأهل بر زندگى من دورى بى‌سابقه‌ام از نوشتن در اين وبلاگ باشد و حالا بعد از چندين ماه دوباره دارم مى‌نويسم. اما خودم فكر مى‌كنم تأهل بيشتر يك بهانه است. در اين مدت زمان‌هاى خالى زيادى داشتم و سوژه‌هاى زيادى هم در كشور وجود داشت (گرانى طلا و دلار و مرغ و ...، المپيك، اجلاس غير متعهدها و موضوعات ديگر) كه مى‌شد راجع به آنها نوشت. آن چيزي كه جايش خالى است دل و دماغ نوشتن است. حالا من كه وبلاگ‌نويس مطرحى نيستم، ولي با گشتى در وبلاگستان مى‌بينيم كه معروف‌ها هم ديگر فعاليت گذشته را ندارند و اين خيلى بد است. وبلاگستان زمانى گل سرسبد فضاى مجازى بود. فضاى مجازى هم مجراى تنفس بخش مهمى از جامعه‌ى ماست و نفس نكشيدن ناگزير به خفگى مى‌انجامد.