فرهنگ ایرانی یعنی پشتوانۀ 2500 سال تمدن، فرهنگ ایرانی یعنی پشتوانۀ 1400 سال دین مبین اسلام، فرهنگ ایرانی یعنی پشتوانۀ سه دهۀ پرافتخار انقلاب اسلامی، فرهنگ ایرانی یعنی فرهنگ دفاع مقدّس، فرهنگ ایرانی یعنی حماسه و شور، عرق ملّی، غیرت و تعصّب، قمه، چاله میدون. فرهنگ ایرانی یعنی پشتوانۀ غنی ادبی، فرهنگ ایرانی یعنی داور و خواهر و مادر و شیر سماور. فرهنگ ایرانی یعنی اخلاق و کرامت انسانی، فرهنگ ایرانی یعنی بوق ممتد، تکچرخ و تیکآف، دندۀ معکوس. فرهنگ ایرانی یعنی عشق و محبّت و نرمی و مهربانی، فرهنگ ایرانی یعنی من داف هستم بیایید مرا... فرهنگ ایرانی یعنی خانم در خدمت باشیم. فرهنگ ایرانی یعنی زنگ آخر وایستا. فرهنگ ایرانی یعنی ایثار و شهادت، فرهنگ ایرانی یعنی تف توی پیادهرو، آشغال توی جوب، پریدن از نردۀ وسط خیابون، یورتمه تو راهپله. فرهنگ ایرانی یعنی گور بابای 50 نفر توی صف، فرهنگ ایرانی یعنی توی مستراح عمومی با تمام قوا فین کردن، ریدن و نشُستن، فرهنگ ایرانی یعنی ترکاندن، ترکاندن ماشین با باند، ترکاندن آدامس توی کلاس، ترکاندن کوچه با ساسیمانکن در نیمهشب هنگام تخلیۀ قرهای تجمعیافته در کمر. فرهنگ ایرانی یعنی مال من مال منه، مال همه مال منه. فرهنگ ایرانی یعنی...؟ شما بگید.
۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه
۱۳۸۹ مهر ۳۰, جمعه
سفرنامه
بالاخره اتوبوس از مسافر پر میشه و از ترمینال مبدأ به سوی مقصد راه میافته. راننده آدم باحالیه و چشمبسته با لیوان چای تو یه دستش و گوشی موبایل تو اون یکی دستش میرونه. ردیفهای جلو یه خونواده نشستن که در حال خوردن میوه و تخمه با دقت فیلم اخراجیهای 2 رو نگاه میکنن. ردیفهای میانی رو دانشگاه آزادیها اشغال کردن. بهصورت جفتهای نر و ماده نشستن و تولیدمثل میکنن. نزدیک به انتهای اتوبوس من هستم و یه پیرمردی کنارم نشسته که میخواد همۀ تجربیات زندگیشو برام تعریف کنه. منم همۀ حرفاشو تأیید میکنم. رو دوتا صندلی کناریمون یه خونوادۀ چهار نفرۀ افغانی نشستن. پشت سرم صدای ممتد دوتا خانوم شنیده میشه که دارن همه چیزشونو برای هم تعریف میکنن. اونطرفتر جوونی که شلوار شش جیب و تیشرت گلمنگلی داره با ولوم موزیک گوشیش داره پوز همۀ گوشیبازها رو میزنه. تو بوفۀ اتوبوس سربازها نشستن که در حین خالیبندی برای همدیگه تعداد کلمات کافداری رو که بلدن به رخ هم میکشن.
کلافهام. میخوام زودتر برسیم. دیگه طاقتم تموم شده. خیلی بهم فشار میاد. اشتباه کردم. باید قبل از سوار شدن دستشوییمو میرفتم.
کلافهام. میخوام زودتر برسیم. دیگه طاقتم تموم شده. خیلی بهم فشار میاد. اشتباه کردم. باید قبل از سوار شدن دستشوییمو میرفتم.
۱۳۸۹ مهر ۲۷, سهشنبه
۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه
مصیبة ما اعظمها
از وقتی که با استناد به قانون جرائم رایانهای دسترسی به تارنمای من امکانپذیر نمیباشه، ترس تو همۀ وجودم رخنه کرده و مو به تنم سیخ شده. یعنی راستی راستی حالا من یه مجرمم؟ وای خدای من! چه کابوسی! نکنه شب بریزن تو خونه بندازنم تو گونی ببرنم؟ نبرنم کهریزک؟! دیگه نه شبا خواب دارم نه روزا خوراک؛ بجاش روزا میخوابم شبا غذا میخورم. کاش اینهمه مطالب غیراخلاقی و زشت و ناپسند نمینوشتم و جوونا رو به انحراف و انحطاط نمیکشیدم. کاش! ولی دیگه دیر شده.
۱۳۸۹ مهر ۲۲, پنجشنبه
همهچی آرومه
پیچ تلویزیونو باز میکنم... استقبال بیسابقۀ لبنانیها از احمدینژاد، نجات معدنچیان شیلیایی، ریاست ایران بر اوپک، محصولات محیّرالعقول ایرانی در نمایشگاه رسانههای دیجیتال، روز سیاه ناتو در افغانستان، کنتورهای هوشمند در راهند... اشک تو چشام حلقه زده.
۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه
بستۀ پیشنهادی فرهنگی
من از اساتید، صاحبنظران و دستاندرکاران فنّ فحشسازی گلهمندم. مدتها است که فرهنگ غنی فحشسازی در ادبیات پارسی دچار رکود شده و فحشهای جدید پرمحتوایی ساخته نشدهاست. رکیکترین فحشهای موجود دیگر انسانی را که تکتک سلولهای بدنش خشم را فریاد میزنند ارضا نمیکند. مثلاً فرض کنید بهخاطر حماقتهای یک دولت -دولتی که پسزمینهای از تنفّر از آن را در ذهن دارید- کل زندگیتان یکهو میرود روی هوا. بالطّبع تنها کاری که از دستتان برمیآید فحش دادن است. اما هرچه سرتاپای دولت را (و حتی بالاتر از سرش را) مورد عنایت قرار میدهید، نشانی از تخلیۀ روانی در خود احساس نمیکنید. خب این که خیلی بد است. فلذا بنده خواهش میکنم از مسئولین ذیربط که فکری به حال این قضیه بکنند.
اشتراک در:
پستها (Atom)