يادم مياد يكبار كه تو ايستگاه اتوبوس نشسته بودم، يك پيرمردي هم كنارم نشسته بود. بعد از يك ساعت كه نگاهمان به سمت چپ بود تا شايد اتوبوسى از دور نمايان شود، پيرمرده گفت: گردنمون خشك شد اينقدر اينورو نگاه كرديم... خدا گردن آخوندارو خشك كنه!
سلام مهندس متن قشنگی نوشتی یکی از نکات جالب اینه که این جا اگر اتوبوس هم شلوغ بشه این طور نیست که ملت اعصاب نداشته باشن و با هم دعوا کنن ولی تو ایران یادمه هر صبحکه با مترو می رفتم سرکار صبح اول صبح دعوا بود خدا گردن آخوندها رو خشک کنه!!
۶ نظر:
سلام مهندس
متن قشنگی نوشتی
یکی از نکات جالب اینه که این جا اگر اتوبوس هم شلوغ بشه این طور نیست که ملت اعصاب نداشته باشن و با هم دعوا کنن ولی تو ایران یادمه هر صبحکه با مترو می رفتم سرکار صبح اول صبح دعوا بود خدا گردن آخوندها رو خشک کنه!!
زمزم، کوکا، پپسی،... کدوم رو میخای؟
"بقال محل"
کلا خشک کنه ، هر جا که شد .
سلام. وبلاگت چرا اینجوریه؟ آدم چشاش درد میگیره بخونه. میشه یه کم درشت تر بنویسی و رنگشو از آبی و زرد به یه رنگ بهتر تغییر بدی.
خیلی قشنگ هم مینویسی.
سلام
فکر میکنم دعای این آقا یه جوری مستجاب شده که گردن خیلی ها خشک شده از زور کلفتی
ارسال یک نظر