بچه که بودم فکر میکردم چشمام خیلی قویه و هیچوقت ضعیف نمیشه. هیجده سالم که شد عینک گرفتم. همون موقعها فکر میکردم هیچوقت چاق نمیشم. امّا فقط سه چهار سال کافی بود تا شکمم آویزون بشه. تو همین سالها حتی موی سپیدو توی آینه دیدم.
الان کاملاً باور دارم که درد و مرض فقط مال همسایه نیست. معلوم نیست از مریضیها و مصیبتهای دنیا کدومش قراره نصیب من بشه. سرطان، دیابت، آلزایمر، بریبری، سکته، تصادف، سونامی، ...هیچکدومش برام غیرمنتظره نیست. بالاخره باید به یه بهانهای بمیریم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر